نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

بوس صدادار

پ سرکم این روزها کارت شده به همه بوس بدی اونم از نوع باصدا.میگم بوس بفرست برای بابا همچین عاشقانه لباتو غنچه میکنی وهی پشت هم میبوسی.دیگه بوست از نوع چسبنده ودهن گشاد در اومده.یه دنیاییه وقتی میبوسی،دنیایی پر از عشق وعاطفه. هزار بار خداروشکر میکنم که تو هستی.آهان یه چیز دیگه که یاد گرفتی بهت میگم آشغالو بندار تو سطل آشغال میبری میندازی تو ظرفشویی وکلی برای خودت کف میزنی وذوق میکنی. من چطور بگم که عاشقتم.چطور بگم که نفسم به نفس تو بنده.چطور بگم که فکر نبودنت تموم استخونمو میلرزونه.چطور بگم که آسمون وزمین وآب وخاک همه ناچیزن در برابر وسعت عشق من به تو ...
28 مهر 1393

بوس صدادار

پ سرکم این روزها کارت شده به همه بوس بدی اونم از نوع باصدا.میگم بوس بفرست برای بابا همچین عاشقانه لباتو غنچه میکنی وهی پشت هم میبوسی.دیگه بوست از نوع چسبنده ودهن گشاد در اومده.یه دنیاییه وقتی میبوسی،دنیایی پر از عشق وعاطفه. هزار بار خداروشکر میکنم که تو هستی.آهان یه چیز دیگه که یاد گرفتی بهت میگم آشغالو بندار تو سطل آشغال میبری میندازی تو ظرفشویی وکلی برای خودت کف میزنی وذوق میکنی. من چطور بگم که عاشقتم.چطور بگم که نفسم به نفس تو بنده.چطور بگم که فکر نبودنت تموم استخونمو میلرزونه.چطور بگم که آسمون وزمین وآب وخاک همه ناچیزن در برابر وسعت عشق من به تو ...
28 مهر 1393

دخمل مامان

پسرکم عاشق اینی که شال مامان رو بذاری سرت وتو خونه بچرخی.اولین بارم شال عمه جون رو گذاشتی سرت ،خیلی بهت میاد میشی عین دخملها.دخمل مامان دوستت دارم یه دنیا بلکه بیشتر با اون مژه های بلندت عاشقتم ...
28 مهر 1393

دخمل مامان

پسرکم عاشق اینی که شال مامان رو بذاری سرت وتو خونه بچرخی.اولین بارم شال عمه جون رو گذاشتی سرت ،خیلی بهت میاد میشی عین دخملها.دخمل مامان دوستت دارم یه دنیا بلکه بیشتر با اون مژه های بلندت عاشقتم ...
28 مهر 1393

یه اولی

پسرم بعد17ماه برای اولین بار بابا مهدی بردتت دستشویی وتمیزت کرد،اینقد ذوق زده شدم.شاید جالب نباشه ولی واسه من خیلی لذت بخش بود. قبل مریضیت هم رفتیم عروسی خیلی خوب بود.یعنی 45دقیقه با بابا مهدی بودی وکلی هم بهت خوش گذشت چون هر چی نقل رو سر عروس ودوماد ریخته بودن رو جمع کردی وبا دیدن من شاکی هم شدی که چرا دعوات کردم آهان فقط یه بار هم بابامهدی موفق شده بود بخوابوندت،اونم تو5یا6ماهگی. ولی دستشویی خیلی حال داد   شیرینم تمام هستیم لذت امروزمان از وجود گرم توست     ...
27 مهر 1393

یه اولی

پسرم بعد17ماه برای اولین بار بابا مهدی بردتت دستشویی وتمیزت کرد،اینقد ذوق زده شدم.شاید جالب نباشه ولی واسه من خیلی لذت بخش بود. قبل مریضیت هم رفتیم عروسی خیلی خوب بود.یعنی 45دقیقه با بابا مهدی بودی وکلی هم بهت خوش گذشت چون هر چی نقل رو سر عروس ودوماد ریخته بودن رو جمع کردی وبا دیدن من شاکی هم شدی که چرا دعوات کردم آهان فقط یه بار هم بابامهدی موفق شده بود بخوابوندت،اونم تو5یا6ماهگی. ولی دستشویی خیلی حال داد   شیرینم تمام هستیم لذت امروزمان از وجود گرم توست     ...
27 مهر 1393

مریضی پسرکم

پسرکم از دیشب حالت خوب نیست،گمونم سرمای بابامهدی به تو سرایت کرده،دیشب 2شب با گریه پاشدی وتا نیم ساعت یه ریز اشک ریختی،طوریکه نمیتونستی شیر بخوری.به زور آرروم شدی تا اینکه 4.30دوباره شروع کردی ولی اینبارتنت کوره آتیش بود خواستم بهت قطره بدم نخوردی از بس که وامونده تلخه،به زور دادم هر چی شیر خورده بودی بالا آوردی تموم لباس،پتو،روتختی همه داغون. صبحم با لرز شدید بیدارشدی بالاخره قطره رو شیرینش کردم دادم خوردی وهمچنان تب داری تا به الان ودماغتم به راه.تو این حاگیر واگیر یه دندون آسیاب دیگه درست مقابل اون یکی وجلوی دندونت داره بالامیاد.3تا باهم،کلافه ات کرده،الانم به زور دیفن خوابیدی. عسل مامان زود خوب شو که من اصلا طاقت مریضیتو ندارم. ...
24 مهر 1393

مریضی پسرکم

پسرکم از دیشب حالت خوب نیست،گمونم سرمای بابامهدی به تو سرایت کرده،دیشب 2شب با گریه پاشدی وتا نیم ساعت یه ریز اشک ریختی،طوریکه نمیتونستی شیر بخوری.به زور آرروم شدی تا اینکه 4.30دوباره شروع کردی ولی اینبارتنت کوره آتیش بود خواستم بهت قطره بدم نخوردی از بس که وامونده تلخه،به زور دادم هر چی شیر خورده بودی بالا آوردی تموم لباس،پتو،روتختی همه داغون. صبحم با لرز شدید بیدارشدی بالاخره قطره رو شیرینش کردم دادم خوردی وهمچنان تب داری تا به الان ودماغتم به راه.تو این حاگیر واگیر یه دندون آسیاب دیگه درست مقابل اون یکی وجلوی دندونت داره بالامیاد.3تا باهم،کلافه ات کرده،الانم به زور دیفن خوابیدی. عسل مامان زود خوب شو که من اصلا طاقت مریضیتو ندارم. ...
24 مهر 1393

این روزهای تو....

پسرم از کجا شروع کنم که بتونم همه مطالب رو بنویسم.از روزمرگی هات بگم که صبحها تا11.11.30در خواب نازی.بعد بلند شدن ونظافت مختصری صبحونه میخوری.یه چای کوچیک واگه حلواشکری بود چند تکه از اون اگه نه یه لقمه کوچیک نون وپنیر.بعد شروع میکنی به شیطنت.البته چه عرض کنم خرابکاری خونه.یعنی هر کی خونمون بیاد بهتره که سرش پایین باشه وگرنه حتما چلاق میشه.تو میریزی ومنم پشتت در حال جمع کردن. بابایی ساعت 12.30میاد برای ناهار واگه شانس بیاریم شما اونروز حالت خوب باشه وگرنه از اول غذا گریه وداد واسه شیر تا غذا تموم بشه،بهونه الکی تا بابا یه نیم ساعت چرت بزنه دقیقا اوج گریه ولجبازیهاته.الکی جیغ میکشی،گریه میکنی وهمین که بابات بلند میشه شما آروم میشی. ...
22 مهر 1393

این روزهای تو....

پسرم از کجا شروع کنم که بتونم همه مطالب رو بنویسم.از روزمرگی هات بگم که صبحها تا11.11.30در خواب نازی.بعد بلند شدن ونظافت مختصری صبحونه میخوری.یه چای کوچیک واگه حلواشکری بود چند تکه از اون اگه نه یه لقمه کوچیک نون وپنیر.بعد شروع میکنی به شیطنت.البته چه عرض کنم خرابکاری خونه.یعنی هر کی خونمون بیاد بهتره که سرش پایین باشه وگرنه حتما چلاق میشه.تو میریزی ومنم پشتت در حال جمع کردن. بابایی ساعت 12.30میاد برای ناهار واگه شانس بیاریم شما اونروز حالت خوب باشه وگرنه از اول غذا گریه وداد واسه شیر تا غذا تموم بشه،بهونه الکی تا بابا یه نیم ساعت چرت بزنه دقیقا اوج گریه ولجبازیهاته.الکی جیغ میکشی،گریه میکنی وهمین که بابات بلند میشه شما آروم میشی. ...
22 مهر 1393